-
توضیحات
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 16:48
سلام دوست عزیز از اینکه از وبلاک من دیدن می کنید خیلی خوشحالم توضیحات این وبلاک از چند صفحه تشکیل شده است شما می توانید از سمت راست وبلاک از قسمت آرشیو از صفحات این وبلاک دیدن کنید امیدوارم از دیدن وبلاکم لذت ببرید نظر یادتون نره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 18:26
میخوام بگم؟ میخوام بگم دوستت دارم ولی بازم روم نمیشه این دل بیقرار من یک لحظه آروم نمیشه میخوام بگم دوستت دارم میخوام که با تو بمونم شعرای عاشق ونموفقط واسه تو بخونم میخوام بگم دوست دارم هر جا باشی هرجا باشم میخوام بگم دوست دارم بگم تو قلب من توی اگه که درمون ندارم بدون که درد من توی می خوام بگم دوست دارم یه عالمه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1384 19:38
آری من یک روز دیوان کوچک حرفهایم را به تو خواهم سپرد گر چه می دانم مثل تمام مردمان خاکی این سرا کلمه ای از آن را نخواهی فهمید اما من آنرا به تو خواهم سپرد برای باور تمام حرفها یش که تو را بیداد می کند .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 18:30
آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید؟؟؟ سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید آن همه عهد فراموشت شد؟؟ چشم من روشن روی تو سپید ... . جان به لب آمده در ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید آخر این عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهی دید!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آذرماه سال 1384 20:36
عشق یعنی . . . عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 14:09
دلم تنگ است و دلگیرم بسی غم در دلم آکنده و تنها و غمگینم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 13:54
فصله من با تو با جهان باشب زخمی است که برروی شانه ام سایه انداخته تنها تنها فراتر رفته ام ازخود ازکنار تصویرهایی که به گونه ای دیگرند...... کلمات رابه من بسپارید که جهان کوچک است و من... دیوانه ی ... دیوانه.. بنانیست که هیچ کس بیدارم کند باتو.... باجهان وداع گفته ام باد نمی وزد و کلمات بدون سایبان برریسمان طلوع گردن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 13:36
شاید من همان شیشه بخار گرفته ای باشم که وقتی گردو غبار غم بر چهره ام می نشیند به این باور میرسم که دوستت دارم .. شاید من همان تنهایی غمناک شب بویی باشم که به امید خورشیدش همیشه منتظر است .. افسوس او می آیدو او نیست.. شاید من همان نگاه مغروری ام که نمی توانم عشقم را به تو ابراز کنم آری ...شاید من همان مکث های عشقم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 13:18
دلم می خواست... دلم می خواست عشقم رانمی کشتند صفای آرزویم را که چون خورشید تابان بود می دیدند. چنین شاخسار از هستی ام آسان نمی چیدند گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند به باد نامردادی ها نمی دادند به صد یاری نمی خواندند به صد خواری نمی راندند چنین تنهابه صحرا های بی پایان اندوهم نمی بردند دلم می خواست یک بار دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 13:07
ستاره دور دست! نور افشانی کن تا شباهنگام به تماشایت بنشینم پرتوهایت به نبرد تاریکی می شتابند و آرزوهای دل بیمارم را بر دوش می کشند و روحم بسوی تو بال اندوه میرهد و سبکبار می شود... من آن نگاه آتش افروز را دیدم و سالهاست که آن چشمها بر من فروبسته اند اما اینک پرواز دوباره می خواهم به سوی تو و به سوی آن چشمها و هر چند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 13:02
سکوت اطراف مرا آهنگی می شکند که هنوز هم آوای سودایی بر سر دارد ، تنها تر از همیشه، دارم بهت میگم که اگه یه وقت تنهام گذاشتی و رفتی ، اگه یه وقت ازم دلگیرشدی و رفتی ، اگه یه وقت بی خبر چند تا قطره اشک از چشات افتاد و رفتی ..به خاطراتمون فکرکن.. به اینکه من چه قدر بهت محتاجم ..آره تو هوایی و من برگی خزون ...تو آسمونی و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1384 22:04
دلتنگی ها... بهانه ها..... گریه ها... تنهایی ها.... و عشق.... شاید عشق ... پرواز ساده کوتاهی بود بر شاخه های نو جوانی و نهایت، نهایت رستن در دستهای مهربانی و عشق، هم مرگ بود هم زندگانی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 12:55
ای پناه قلبهای بی پناه ای امید آسمانهای غریب ای برنگ اشکهای گرم شمع ای چنان لبخند میخک های نجیب ای دوای درد دلهای اسیر ای نگاهت مرحم زخم بهار ای عبدر تو غروب آرزو ای زشبنم های رویا یادگار کوچه دل با تو زیبا می شود من این مسافر آواره سرگردان مشتاقانه نشانی از تو میخواهم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 12:49
هم چنان که مقبره ای تنها رهگذران را به خود می خواند بگذار این مسافر آواره بیمار هم اسیر نگاه مهربان تو شود و اگر از پس سالها آرزوهای هماره پنهان و نا گفته من را خواندی و عاشق بودنم را به یاد آوری به این بیندیش که دیگر نیستم و دلم را در اینجا به خاک سپرده
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1384 20:56
اینم از ( ایدی ) خودم اگه خواستی (پی ام) p e t e r _ 2 0 6 _ x x
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1384 20:35
هر روز قدم زنان به اینجا می آیی من زبان خود را نگه می دارم و چیزی نمی گویم برای یک لحظه خیره به چهره ات نگاه می کنم نمی خواهم تا زمانی که تو حضور داری حرکتی بکنم اما تو... با حالتی شرمگین مرا ترک می کنی ولی من می دانم که تو سرانجام قدم در این مسیر خواهی گذاشت باشد عزیزم هر طور که می خواهی ادامه بده ولی بدان که چشمان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 21:44
عشق
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 14:12
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 13:48
ازآن شب که صداقت را در نگاهت دیدم ، دلم را به سبزی جنگل چشمانت ساختم توراهر شب در خیالم می بینم و ا حساست می کنم هر چند که فاصله بین ما زیاد است، اما من مدتی است که دیوار فاصله را شکسته ام و یادت را به دریای دلم سپرده ام و آرزو می کنم که ای کاش روزی برسد، هیچ مشکلی سر راه ما نباشد تا دوباره گرمی دیدار من و تو برفهای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 18:17
داستان عشق نمیدونم تو را نفرین کنم با این دلم نمیدونم تو حل مشکلی یا مشکل با تو عاشقانه بودن پس چرا؟ حسرت یک روز عشق مونده به دلم باتو شاهنامه بودم نه غزل با تو رودخانه بودم نه یک قنات یک روزی من و تو بودیم وحالا من و تنهایی یک عمرخاطرات تو رفتی و سهم ما سفر شد دل آرومه ما دربه در شد تو این غربت پر گرگ و ه راس دارم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 21:03
نمی خواهم بگویم که تو بی وفا هستی چون تو معنی وفا را به من اموختی هنگامی که تو از میان شکوفه هی گیلاس به من خندیدی من عاشقی را با تمام وجود احساس کردم . هیچ گاه نخواهم گفت که عاشق نبودی زیرا کسی که عشق را به قلب سنگ من وارد کرد نمی تواند عاشق نباشد . اه دلم گرفته عزیز دلم عجیب گرفته باهیم میل به رفتن دارد در ماندن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 20:24
اینم از وب لاکهای قبلیم دوست داشتی بازش کن روش کلیک کن باز می شه ؟ ؟ ؟ ؟ ! ! ! ! http://www.peter-tanha.blogsky.com/ http://www.peter-ashegh.blogsky.com/ امیدوارم از دیدنه این وب لاکها لذت ببرید
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 19:16
--> پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟ پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز در تنگنای سینه فراموش می شود؟ تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور من شب چراغ عشق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 18:49
--> اگر می دانستم... اگر می دانستم که امروز این چنین تنها و بی یاور می شوم ، « هرگز عاشق نمی شدم » اگر می دانستم که امروزاز تر س عشق بر قلبم سر پوش می گذارم، « هرگز عاشق نمی شدم » اگر می دانستم که امروزچشمان همیشه خندانم گریان و اشک آلود اندوه می شود؛ « هرگز عاشق نمی شدم » اگر میدانستم که امروز غرورم در برابر کینه ای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 09:43
شب چادر سیاه سنگینش را بر صورتش کشیده،نمی خواهد کسی بداند در دل پر دردش چه می گذرد. محکوم به دیدن این همه ظلم و رنج و سکوت در برابر این همه سنگدلی است. گیسوانش را غبار بی مهری پوشانده .و در چشمانش گویی مهتاب مرده .ستاره های فروغ در آسمان نگاهش گم شده اند. به دنبال چیست نمی داند ، بی آنکه هدفی داشته باشد اشک های سردش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 10:39
تنهایم، تنها ی تنها ، وقتی شبها از هجوم خاکستری دلتنگی میگریزم به دنبال شانه ای برای گریستنم .. وقتی شبها شبح های اندوه وجودم را به تسخیر میگیرند..به دنبال بهانه ای برای مردنم... وقتی شبها پیچک ها ی تنهایی مرا به زندان های یاس می برند.به دنبال فریادی برای رهایی ام .. وقتی شبها برق نگاهت بینایی چشمانم را کور می کند به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 20:29
هنوز هم کنار دریا نشسته ام که بیایی و ببینمت ای دوست می دانم که میایی ولی کی؟ باز هم منتظرم بیا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 12:32
مهربانی مانند زنجیر طلائی است که انسانها را به هم متصل می کند
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 12:22
به خدا نگویید من یک مشکل بزرگ دارم . به آن مشکل بگویید من خدایی بزرگ دارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 11:20
هیچ وقت یادم نمیرود چشمانی که برای اولین بار در نگاه آبی رنگش مرا صدا زد.. چشمانی که برای اولین بار با نگاه آشنایش آتش عشق را دروجود من پاشید هیچ و قت یادم نمیرود لبهایی که از دلتنگی میلرزیدند . به بغض می گفتند دلم برایت تنگ شده لبانی که در حسرت بوسه ای ماندند.. هیچ وقت یادم نمیرود دستانی که با تمام وسعت خالی بودنش...