ستاره دور دست!
نور افشانی کن
تا شباهنگام به تماشایت بنشینم
پرتوهایت
به نبرد تاریکی می شتابند
و آرزوهای دل بیمارم را
بر دوش می کشند
و روحم بسوی تو بال اندوه میرهد
و سبکبار می شود...
من آن نگاه آتش افروز را دیدم
و سالهاست که آن چشمها بر من فروبسته اند
اما اینک
پرواز دوباره می خواهم
به سوی تو
و به سوی آن چشمها
و هر چند میدانم نمی شود
اما
دیداری دوباره می خواهم...
سکوت اطراف مرا آهنگی می شکند
که هنوز هم آوای سودایی بر سر دارد ،
تنها تر از همیشه، دارم بهت میگم که
اگه یه وقت تنهام گذاشتی و رفتی ،
اگه یه وقت ازم دلگیرشدی و رفتی ، اگه یه وقت بی
خبر چند تا قطره اشک از چشات افتاد و رفتی ..به خاطراتمون فکرکن..
به اینکه من چه قدر بهت محتاجم ..آره تو هوایی و من برگی خزون ...تو آسمونی و من تیکه ابری نباریده ...تو آبی و من عطش...تو آتشی و من خاکستر ...
تو باغی و من نرگس..تو پرستویی مهاجرو من شاخه ای منتظر ...تو پروازی و من هیجان آن..تو محبتی و من...
هیچ...هیچ...
باورکن بی تو هیچم ....