باز هم برای تو می نویسم از لحظه  ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود 

باز هم برای تو می نویسم از عطش دیدار تو ! 
براستی تو کیستی که .
تمام روزهای بی ارزشم را در انتظار تو می نشینم و کاش لایق تمام خوبی هایت باشم


 

از سال های خاکستری بر باد رفته، برایت می نویسم. 

از ماه های کبود خاطرات، برایت می نویسم. از روزهای بی امید و سر د اندوه ،برایت می نویسم.

از لحظه های غم انگیزگریه های  دل، برایت می نویسم. از دقایق طلایی آخر عاشقی، 

برایت می نویسم ...می نویسم می نویسم تاروزی کلمه ای سطری دفتری را بخوانی و بدونی :


که همیشه چشمان به اشک نشسته من بی قرار دستان مهربانت بود

تا بدانی که نگاه ماتم زده من ،بیتاب لبخند شیرینت بود.آری محبوبمف تا بدانی که چه قدر دوستت داشتم....







تقدیم به حنان

یادمه اولین باری که این شعرو خوندم غروب یه جمعه ی تلخ بود!
جمعه ای که از آسمون خون می بارید.دلم از همه ی دنیا گرفته بود...شکسته بود.فقط می تونستم با خدا حرف بزنم.گریه کردم.انقدر که غروب جمعه با تولد شب پایان یافت.اونروز به خاطر غرورم گریه کردم.به خاطر غروری که زیر پام گذاشته بودم تا در عوض عشق هدیه بگیرم.
چه خیال خامی.....اون جمعه گذشت.جمعه های دیگه هم اومدند و رفتند...دستان من هنوز خالی بودند مثل قلبم....
حالا که از اون روزها گذشته بازهم وقتی این شعرو می خونم یه چیزی ته قلبم فرو می ریزه....
دستان خالی من هیچ وقت پر نشدند.....به جای عشق تمسخر هدیه گرفتم.
تنها یادگاری که برام موند یه قلب شکسته بود!
پشیمون نیستم چون می دونم برای درک احساس دیگران باید درد کشیده باشی....
وقتی با دوست داشتن آشنا شدم بچه بودم و زمانی که به خودم اومدم و دستان خالی و قلب خاک گرفتمو دیدم از کودکی فاصله گرفته بودم.
این عشق یک طرفه بهم یه درس خیلی بزرگ داد....((این که هیچ وقت دل کسی رو نشکنم
))
حتی دل کسی که دوستش ندارم!
همیشه جواب عشق عشق نیست اما حداقل کاری که می تونیم بکنیم احترامه....
مدت هاست که از کسیکه دلم رو شکست بی خبرم....دیگه یادش برام تداعی کننده ی احساسم نیست...
نمی دونم چرا اما ته دلم براش آرزوی رستگاری می کنم....بدون این که دیگه دوستش داشته باشم...
((هیچ وقت دل کسی رو نشکنید...هیچ وقت!
))