ازآن شب که صداقت را در نگاهت دیدم ،
دلم را به سبزی جنگل چشمانت ساختم
توراهر شب در خیالم می بینم و احساست می کنم
هر چند که فاصله بین ما زیاد است،
اما من مدتی است که دیوار فاصله را شکسته ام و یادت را به دریای دلم سپرده ام
و آرزو می کنم که ای کاش روزی برسد،
هیچ مشکلی سر راه ما نباشد
تا دوباره گرمی دیدار من و توبرفهای
نامهربانی را آب کند
داستان عشق
نمیدونم تو را نفرین کنم با این دلم
نمیدونم تو حل مشکلی یا مشکل
با تو عاشقانه بودن پس چرا؟
حسرت یک روز عشق مونده به دلم
باتو شاهنامه بودم نه غزل
با تو رودخانه بودم نه یک قنات
یک روزی من و تو بودیم وحالا
من و تنهایی یک عمرخاطرات
تو رفتی و سهم ما سفر شد
دل آرومه ما دربه در شد
تو این غربت پر گرگ و ه راس
دارم عین ماهی ها جون میکنم
خستم از تظاهر ایستادگی
جای دندان هزار گرگ به تنم
نه کسی میدونه من چی میخوام
نه خودم دونستم عیب کار کجاست
تا به هرمیگه عاشقی چیه
میگه بگذر عاشقی تو قصه هاست
تو رفتی سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربه در شد
خیال کردم تو هم درد آشنایی
به دل گفتم تو هم همرنگ مایی
خیال کردم تو هم در وادی عشق
اسیر حسرت و رنج و بلایی
ندونستم تو بی مهر و وفایی
نفهمیدم گرفتار هوایی
ندونستم پس دیدار شیرین
نهفته چهره ی تلخ جدایی
تو که گفتی دلت عاشقترینه
دلت عاشقترین قلب زمینه
همیشه مهربونه با دل من
برای قلب تنهام همنشینه
چرا پس دل به تیغ بی وفایی
شده قربانیت بی خون بهایی
نفهمیدی امید ناامیدی
رها کردی دلم رفتی کجایی
ز بس آزار دادی روز و شب دل
دل دیوانه ام آخر شد عاقل
دله غافل شد عاقل دست برداشت
ز امید خیالی خام و باطل